سفارش تبلیغ
صبا ویژن

کبک خانه ما...

ارسال  شده توسط  گل نرگس در 92/4/1 9:40 عصر

یا رب العالمین

همون طور که در پست قبلی نوشتم ماه گذشته بیشترش در سفر بودم. ما یک کبک داریم در منزل که من خیلی دوستش دارم و خیلی برای آزادی ش تلاش کردم.

این که تلاش کردم شاید به ذهنتون بیاد خب چرا آزادش نکردی تا در طبیعت به زندگی ش ادامه بده ولی حقیقتش اینه که دوست داشتم ولی کبک ها در ارتفاع کم پرواز می کنند و بیشتر می پرند، می ترسیدم که اگر در شهر رهاش کنم دست بچه ای بیفته و اذیتش کنه به همین خاطر منتظر موندم و مدام هر کس از خانواده دیدم داره می ره کوه ازش می خواستم که ببره و آزادش کنه ولی خب متاسفانه هر بار موقعیتی پیش اومد و نشد. همیشه هر وقت به کبکی (اسمشو گذاشته بودم کبکی) غذا و آب می دادم در دلم ازش معذرت می خواستم و گاهی می گفتم عجب زندان بان خوبی هستمقابل بخشش نیست

"این عکس کبکی من نیست ولی خیلی شبیه شه"

کبکی

خیلی وقت ها باهاش حرف می زدم چون اکثر مواقع فقط من و اون توی خونه بودیم در کل ازش مراقبت می کردم ولی از این راضی نبودم و همیشه می گفتم بالاخره یک روز آزاد می شی حتما تو هم خانواده دارییعنی چی؟

در هر صورت کبکی هنوز پیشمه برام آزادی اون خیلی مهمه، مهم تر  از هر چیز دیگه. وقتی رفتیم سفر کسی نبود که بهش برسه البته گاهی کسی رو می فرستادیم بیاد بهش آب و دون بده ولی الان براش خیلی نگرانم می ترسم نتونم به قولی که بهش داده بودم عمل کنم دوست دارم مثل قدیمش که سرحال بود وقتی که روی دستم براش خیار یا جوانه ماش (عاشق این هاست) می ذاشتم اول تند تند نوک می زد و همه شو می خورد و بعد دستمو نوک می زد ولی الان چیگریه‌آور الان غصه م گرفته که چرا دیگه انرژی نداره به من نوک بزنه. اگه براش اتفاقی بیفته من خودمو مقصر می دونم. خدایا کمکش کندلم شکست تا سالم پیش خانواده ش برگرده...

پ.ن: این پی نوشت در تاریخ 11 مرداد اضافه شد؛ چند روز بعد کبک من خوب شد و در این روز در دامان طبیعت آزاد گشت.


سفر نامه1

ارسال  شده توسط  گل نرگس در 92/3/28 12:20 صبح

یا ارحم الراحمین

در این ماه مدت زیادی در سفر بودم شاید نصف بیشترش را، چندین ماه اخیر را بیشتر با خلوت گذرانده بودم و حالا در جمعی قرار گرفته بودم که کمی برام نا آشنا بود هم شیرین هم تلخ، گه گاه خسته می شدم و دنبال خلوت می گشتم برای گذراندن لحظه های بی تو، گذراندن لحظه های بی تو برایم کم از جهنم نبود جهنمی که گاهی آتشش به نسیمی تبدیل می شد نسیمی خوش که دیگر حتی بیشتر به بهشتی می مانست. روزهای بی امامم به سختی گذشت ولی شیرینی لحظه های همدلی و دسته جمعی را نمی توانم نا دیده بگیرم. برایم سخت بود سر روی زمینی بگذارم که می دانستم کیلومتر ها از او فاصله گرفتم سخت بود وقتی دلم هوای دیدنش را می کرد و نمی توانستم به دیدارش بروم سخت بود گذران این روزهای بی تو...

 

امام مهربانی ها

اعتراف می کنم بی تو هیچم یا امام رئوف...

گاهی سر به رودخانه می زدم تا صدای آب حتی کوه های جدا از هم و سر به فلک کشیده التیامی بر درد دوری ام شود، گاهی با بردن آشی نذری به خانه همسایگان به دنبال تو می گشتم دنبال تو در درونم تا لحظه ای از آن همه با هم بودن به تو روی آورم، درونم به دنبالت می گشتم و می دانستم آنگاه که به تو می اندیشم یقینا تو نیز به یاد منی. در آن جا از گلدسته های طلایی ات خبری نبود و شاید چشمانم حساس شده اند به دیدنشان باید حداقل هفته ای دوبار آنها را ببیند اگرنه بی قراری می کند و چیزی به جز اشک نیست که دلداده ای را آرام کند. دو دل بودم نمی دانستم در مقابل این همه نعمت خدا که مقابل چشمانم هست شکر بگویم یا گلایه دوری ات را بکنم. گرچه دور از ادب است شکر آن همه نعمت را بر زبان نیاوردن و من شکر کردم؛ تمام آن لحظات را شکر کردم...

 


اعتراف 2

ارسال  شده توسط  گل نرگس در 92/3/11 3:22 عصر

یا رب العالمین

اعتراف می کنم
 در برابر مهربانی های مادرانه ات

دختری نکرده ام!

مادرم

پی نوشت: این ها رو مادرم برایم چیده است. 6خرداد92

 


<   <<   6   7   8   9   10   >>   >