یا ارحم الراحمین

در این ماه مدت زیادی در سفر بودم شاید نصف بیشترش را، چندین ماه اخیر را بیشتر با خلوت گذرانده بودم و حالا در جمعی قرار گرفته بودم که کمی برام نا آشنا بود هم شیرین هم تلخ، گه گاه خسته می شدم و دنبال خلوت می گشتم برای گذراندن لحظه های بی تو، گذراندن لحظه های بی تو برایم کم از جهنم نبود جهنمی که گاهی آتشش به نسیمی تبدیل می شد نسیمی خوش که دیگر حتی بیشتر به بهشتی می مانست. روزهای بی امامم به سختی گذشت ولی شیرینی لحظه های همدلی و دسته جمعی را نمی توانم نا دیده بگیرم. برایم سخت بود سر روی زمینی بگذارم که می دانستم کیلومتر ها از او فاصله گرفتم سخت بود وقتی دلم هوای دیدنش را می کرد و نمی توانستم به دیدارش بروم سخت بود گذران این روزهای بی تو...

 

امام مهربانی ها

اعتراف می کنم بی تو هیچم یا امام رئوف...

گاهی سر به رودخانه می زدم تا صدای آب حتی کوه های جدا از هم و سر به فلک کشیده التیامی بر درد دوری ام شود، گاهی با بردن آشی نذری به خانه همسایگان به دنبال تو می گشتم دنبال تو در درونم تا لحظه ای از آن همه با هم بودن به تو روی آورم، درونم به دنبالت می گشتم و می دانستم آنگاه که به تو می اندیشم یقینا تو نیز به یاد منی. در آن جا از گلدسته های طلایی ات خبری نبود و شاید چشمانم حساس شده اند به دیدنشان باید حداقل هفته ای دوبار آنها را ببیند اگرنه بی قراری می کند و چیزی به جز اشک نیست که دلداده ای را آرام کند. دو دل بودم نمی دانستم در مقابل این همه نعمت خدا که مقابل چشمانم هست شکر بگویم یا گلایه دوری ات را بکنم. گرچه دور از ادب است شکر آن همه نعمت را بر زبان نیاوردن و من شکر کردم؛ تمام آن لحظات را شکر کردم...