یا ارحم الراحمین
بعد از چند سال به صورت کاملا اتفاقی از طرف گروهی که هیچ ارتباطی با من نداشت برای اردو راهیان غرب ثبت نام کردم. شب اول یعنی هفتم اردیبهشت رسیدیم به تهران شب قرار بود مرقد امام بخوابیم اول که بهمون گفتن واقعا دلسرد شدم چون در سفرهای قبلی که مرقد امام رفته بودم واقعا رفتار خادم هاش خیلی تند و زننده بود. خلاصه بعد از جمع کردن بعضی وسایل رفتیم داخل بنده هم با اکراه رفتم البته به هیچ کدوم از بچهها نگفتم اما قبل پیاده شدن یکی دیگه از بچهها هم نظرش با من یکی بود بنابراین خیالم راحت تر شد.
رفتیم داخل یه جای نه خیلی تمیز حداقل اون فرش اول که پاتو میذاری بری داخل اینطوری بود! و بعد خادم های نه چندان خوش اخلاق! ساعت حدود دوازده شب بود وقتی رفتیم داخل با یک صحنه عجیب و غریب روبرو شدم؛ آدم های زیادی اونجا بودن که خواب بودن و با یک نگاه کاملا میفهمیدی وضع خوبی ندارند از نظر من بی خانمان بودن! کسایی که روز در تهران کار می کردن و شب و در مرقد امام تا صبح استراحت می کردن. این صحنه آنقدر برای من تازگی داشت که باورم نمیشد. مرقد امام بزرگه دو طرف راست و چپ کلی آدم خوابیده بود و گروه ما هم بالاخره با کلی سختی بعضی خوابیدن و من از تعجبی که کرده بودم هزار فکر تو سرم می چرخید راستش واقعا خوشحال شدم که در پایتخت ما جایی مثل مرقد امام روز و شب درش به روی مردمی که جایی برای خواب ندارند بازه. دراز کشیده بودم و با تمام این فکرها خوابم برد. نماز صبح شده بود دوباره موضوع مهم دیگه ای منو حیرت زده کرد فکر می کردم نماز صبح همه رو بیدار می کنند و دیگه نذارن بخوابن افرادی که شاید خیلی خسته بودن اما برخلاف تصور من هیچ کس و از خواب بیدار نکردن! و هر کس دوست داشت پا میشد پشت امام جماعت نماز و به جماعت میخوند. مصداق آیه: لا اکراه فی دین. اگرچه مطمئنا افرادی تا قبل طلوع پا شدن و نماز خوندن اما هیچ اجباری هیچ سر و صدایی نبود. بعد نماز باحس خوب نسبت به مکانی که باعث افتخارم شده بود و خادمینش اونجا رو همراه بقیه هم سفرهام ترک کردیم.