سفارش تبلیغ
صبا ویژن

توکل

ارسال  شده توسط  گل نرگس در 92/6/9 6:18 عصر

یا رب العالمین

در حال خواندن کتابی تاریخی هستم، به برخی جاهای تاریخ که می رسم دوست دارم گریه کنم و بعد می فهمم که الان چقدر باید شکرگزار باشم. چقدر نعمت داریم که نمی بینیم و چقدر ما ملت ایران داریم کفران نعمت می کنیم. با چه سختی ها که ما به این جا نرسیدیم، ای کاش کمی تفکر کنیم. یاد این بیت افتادم:

"از کجا آمده ام، آمدنم بهر چه بود؟ به کجا میروم، آخر ننمایی وطنم؟"

آمدم در نت گشتی بزنم که چشمم به لینکی خورد و کنجکاو شدم در بین مطالب آن سایت کنکاش کنم که به متنی رسیدم که خواندنش مرا متحول کرد. بماند که اشکی هم آن گوشه چشم خودش را قایم کرده بود. اسم صفایی حائری برایم از کودکی آشنا بود فکر کنم وقتی کودک بودم نامش را از زبان پدرم شنیده بودم جدیدا هم در صفحه های اجتماعی مطالب زیبایی با این نام دیده ام. خدایش رحمت کند. چه زیبا سخن می گفته. بد نیست قدری از این سخنان را این جا بگذارم که برایم ماندگار شود: 
"وقتی دیوار وجود تو در هم می ریزد؛ آنوقت با توانی دیگر راه میافتی که تمام فشارها برای این بود که این دیوارها بشکند و تو به این وسعت راه یابی...
کسی که جز او نمی شناسد و جز او دستگیری نمی بیند این وجود به توحید رسیده، رها نمیشود...
او را پروریده اند که نگهدار باشند چگونه رهایش میکنند؟....
او را با شور و طلب همراه کرده اند، این آتش را در او برافروخته اند و سپس او را با عجز و یاس از خویش، یقین به همراهی و امداد او را در درونش ریخته اند و همین است که به دعا روی می آورد...
با دعا و خواندن تو، برایت حساب باز میکنند و راهت می دهند ...
توکل در تو ریشه میگیرد و نیرومند می شود چون تو با وجود تمام وسیله ها نارسایی را دیده ای...
این است که با وجود تمام وسیله ها مغرور نمیشوی که رسیدم و بدون هیچگونه وسیله مایوس نمیشوی که ماندم و این معنای توکل است (کتاب صراط - استاد صفایی حائری)"
بی تاب شده ام برای خواندن کتاب صراط، کتابش را گرفتم در وقت مناسب شروع به خواندنش می کنم.

وداع آخرین ساعات

ارسال  شده توسط  گل نرگس در 92/5/17 12:24 عصر

بسم رب الشهداء

می خواهم فریاد بزنم

و بگویم

نرو

ای ماه خدا

ای میهمانی خدا

ای ماه استجابت دعا

ای ماهی که در آن خیلی هوایم را داری

نرو

من مانده ام هنوز

پای پیاده ام نرسیده ام هنوز

هنوز...


خاک می خواهم تا آرام شوم

ارسال  شده توسط  گل نرگس در 92/4/26 2:43 عصر

بسم رب الشهدا

 

کبکی دارم که گه گاه نا آرام می شود، کبک ها باید هرزگاهی پا روی خاک بگذارند و یا سنگ های ریز داخل خاک را بخورند و بهتر بگویم باید با خاک بازی کنند آنوقت است که آنقدر آرام می شوند که فکر می کنی با خودت خاک چقدر آرامش دارد.

این روزها من بی قرارم آخر آدمی زاد هم دلش برای خاک تنگ می شود و باید هرزگاهی مانند کبک ها با خاک بازی کند آنوقت آرام می شود.

راهیان جنوب

اما من دورم از خاک؛ از آن خاک های پر آرامش آنهایی که به آدم آرامش می دهند آنهایی که با من حرف می زنند من دورم از فکه، هویزه، از رود اروند هم دورم اما من خاک می خواهم.

خواندن قرآن به کنار، توسل به ائمه هم به کنار، خاک می خواهم تا آرام شوم...


<      1   2   3   4   5   >>   >